ادبیات آنلاین : خانم ژ
- توسط شهرزاد
- 23 ژوئن, 2015
- هیچ نظری دریافت نشده است
خانم ژ با ما دوست بود، با بقیه میخوابید. هر روز یک آدم تازه به جمع بچههای شرکت معرفی میکرد، و ما هم هرروز یک شماره تلفن تازه به دفترچه تلفن موبایل: دوستپسر ژ.
یکی را آورد که اسمش «سندروم پای بیقرار» بود. گفتیم «این کیه؟» گفت «این مسلسلسازه؛ شغلش طراحی و ساخت مسلسلهای سبک برای مصارف شهریه.» گفتیم «مگه مسلسل تو شهر هم مصرف داره؟» به طرف پنجره رفت، و با انگشت ساختمان بانک ملی را نشان داد و گفت «فکر کن ما سهتا بریم اونجا رو تصرف کنیم، بعد بگیم یا به ما دهتا گروگان میدین، یا این پولها رو با خودمون آتیش میزنیم؛ چی میشه؟» گفتیم «چی میشه؟» گفت «هدف مصارف شهری میشیم! با مسلسل به ما شلیک میکنن؛ اونقدر شلیک میکنن که سوراخسوراخ بشیم» گفتیم «یعنی تموم اون فیلما، اون مسوول گفتوگوی نجات گروگانها، همهش دروغ بود؟» گفت «آره بابا. حتی اون زمزمهها، عشقها». اسمش را نوشتیم: دوستپسر ژ، ژ-یک.
یکبار دیگری را آورد، گفت اسمش یحیی است، «یحیی-گلوله-در-بازو». گفت که این، گلوله میسازد و در بازویش یک گلوله به یادگار دارد. توضیح داد که هدفش از طراحی و ساخت گلوله، بازسازی یک خاطره از زمان جنگ است. گفت فرض کن آدمی که شغلش خیاطی باشد، برای خودش یک شلوار نمیدوزد؟ گفتیم چرا. گفت پس آدمی که گلوله میسازد، باید نشانی از شغلش در خود داشته باشد. گفتیم اگر قاتل بود؟ گفت خودکشی!
نوبت بعد، کسی را با خودش نیاورد؛ گفت با یک مامور مخفی به اسم «جاکائیل» دیت دارد؛ شمارهاش را خالی زدیم توی گوشی: 113، ژ-دو.
بار دیگر، اول خودش آمد، بعد شخصی از پنجره وارد شد و از دریچهی کولر بیرون رفت، و ما نفهمیدیم که که بود و چه کرد. گفتیم این؟ گفت «از خوبان جامعهی نینجایان عالم». ازش یک ستارهی چندپر فلزی روی کمد ماند، و یک شماره در دفترچهتلفن موبایل: دوستپسر ژ، ژ-سه.
اینطور شد که ما حالا زاغهی مهمّات ارتش را در دفترچهتلفن موبایلهامان داریم، و خانم ژ، خودش الآن زن فردی است که بهش میگوید «چ»؛ چهرهآرای طربانگیز، مدیر طرح و توسعهی تلفن همراه میسوری در آمریکا. آمریکا، دور است، خیلی دور.